این داستان از طرف ریحانه است...

عــــــاشــــقـــــــان از هــــم جـــــــــدا

داستان عاشقانه واقعی.شهر عاشقانه

داستان ع ش ق

در زمانهای بسیار قدیم، وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود،فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور شده بودند.

آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.

روزی همه فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شدند،خسته تر و کسل تر از همیشه!!

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت :

بیایید یه بازی کنیم مثلأ قایم باشک.همه از این پیشنهادش شاد شدند و دیوانگی فورأ فریاد زد من چشم میگذارم.و از

آنجایی که هیچکس نمیخواست به دنبال دیوانگی بگردد،همه قبول کردند او چشم بگذارد و بدنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد 1..2..3..4..

همه رفتند تا جایی پنهان شوند:

لطافت،خود را به شاخ ماه آویزان کرد.

خیانت،داخل انبوهی از زباله پنهان شد.

اصالت در میان ابرها مخفی شد.

هوس،به مرکز زمین رفت.

طمع،داخل کیسه ای که خودش دوخته بود رفت.

و دیوانگی مشغول شمردن بود...

79..80..81..

همه پنهان شدند بجز عشـــق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد. در همین حال دیوانگی به پایان

شمارش رسید. 95..96..97...

هنگامی که دیوانگی به 100 رسید عشـــــق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی که پیدا کرد تنبلی بود و سپس لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.

دروغ ته دریاچه،هوس در مرکز زمین.یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشــــــق.

او از یافتن عشــــق نا امید شده بود.

حسادت در گوشهایش زمزه کرد: تو فقط باید عشـــق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.

دیوانگی شاخه ای را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد.

و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد.

ع ش ق از پشت بوته بیرون آمده بود، با دستهایش صورت خود را پوشانده بود . شاخه به چشمان عشق فرو رفته بود

و او نمی توانست جایی را ببیند . او کور شده بود.

دیوانگی گفت:ای وای من چه کردم ، من چه کردم چگونه میتوانم تو را درمان کنم،

عشق پاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی.

اما اگر میخواهی کاری بکنی راهنمای من شو.

و این گونه بود که عشــــق کور شد و دیوانگی همواره همراه آن.



نظرات شما عزیزان:

نادر
ساعت23:52---10 مرداد 1392
بسیار زیبا بود...
آفرین به ریحانه آفرین به تو


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:,ساعت 22:4 توسط venus| |

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ


پیام کوتاه - گویا آی تی - تک تمپ - آفساید | قالب وبلاگ - گرافیک - وبلاگ